پسر كوتاه قد و بدقيافه (تحقير )

(سعدي ) گويد : پادشاهي چند پسر داشت ، يكي از آنها كوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود ، و ديگران همه قد بلند و زيبا روي بودند .
شاه به او به نظر نفرت و خواركننده مي نگريست ، و با چنان نگاهش او را تحقير مي كرد . آن پسر از روي هوش و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مي نگرد ، رو به پدر كرد و گفت : اي پدر ! كوتاه خردمند بهتر از نادان بلند قد است ، چنان نيست كه هركس قامت بلندتر داشته باشد ارزش او بيشتر است ، چنانكه گوسفند پاكيزه است ، ولي فيل همانند مردار بو گرفته مي باشد .
شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت سخن او را پسنديدند ، ولي برادران او ، رنجيده خاطر شدند .
اتفاقا در آن ايام سپاهي از دشمن براي جنگ با سپاه شاه فرا رسيد . نخستين كسي كه از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد ، همين پسر كوتاه قد و بدقيافه بود .
با شجاعتي عالي ، چند نفر از سران دشمن را بر خاك هلاكت افكند ، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام گفت : اسب لاغر روز ميدان به كار آيد .
باز به درگيري رفت با اينكه گروهي پا به فرار گذاشتند ، با نعره گفت : اي مردان بكوشيد والا جامه زنان بپوشيد .
همين نعره ، سواران را قوت داد و بالاخره بر دشمن غلبه كردند و پيروز شدند . شاه سر و چشمان پسر را بوسيد و او را وليعهد خود كرد و با احترام خاصي با او مي نگريست برادران نسبت به او حسد ورزيدند ، و زهر در غذايش ريختند تا به او بخورانند و او را بكشند . خواهر او از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد ، دريچه را محكم بر هم زد؛ برادر با هوشياري فهميد و بي درنگ دست از غذا كشيد و گفت : محال است كه هنرمندان بميرند و بي هنران زنده بمانند و جاي آنها را بگيرند .
پدر از ماجرا باخبر شد و پسران را تنبيه كرد و هر كدام را به گوشه اي از كشورش فرستاد


حكايتهاي گلستان ص 43



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, | 7:57 | نویسنده : خادم الزینب |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.