انوشیروان هر ساله در روز عید نوروز مردم را ضیافت می داد و خودش هم در آن مجلس حاضر می شد
روزی شخصیتهای مملکتی و افراد مختلف و برخی روستائیان در مجلس حاضر بودند . یکی از حضّار جام طلائی را که هزار مثقال بود برداشت . انوشیروان دید ولی چیزی اظهار نکرد .
وقتی سفره برداشته شد خدّام متوجه شدند که یک جام را برداشته اند
یکی از مأموران صدا زد که کسی بیرون نرود تا همه مردم را بازرسی کنیم و جام را پیدا نمائیم .
انو شیروان گفت به مردم کار نداشته باشید که جام را کسی برداشته و نمی دهد
و کسی او را دیده و نخواهد گفت .پس مردم همه رفتند و آن مرد هم طلا را برد فروخت
و برای خود لباس فاخر و گران قیمت خرید و پوشید .
سال دیگر روز عید با لباس و زینت آمد در مجلس نشست
تا انوشیروان او را دید اشاره کرد : این از همان است ؟
مرد گفت : بله ! خداوند برکت بدهد .
انو شیروان خندید و آن مرد هم به او تعظیم کرد و رفت .
جواهر الکلمات ص 105
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حجة الاسلام شریفی ، ،
برچسبها: